محل تبلیغات شما



از نظر اسلام مرتد داراي اقسام گوناگون و احكام متفاوتي است؛ اصولا در مبناي قوانين اسلامي دو نوع مرتد وجود دارد:
مرتد فطري: كسى است كه نطفه او در زمان مسلمان بودن پدر و مادر يا يكى از پدر و مادرش بسته شده باشد و بعد از بلوغ اسلام را قبول كرده، سپس كافر شود.
مرتدّ ملّى: كسي است كه حين انعقاد نطفه او، پدر و مادرش كافر بوده باشند و خودش هم بعد از بلوغ اظهار كفر كند و بعد اسلام را قبول كند و بعد از قبول اسلام از اسلام برگردد.(1)
مرتد فطري اگر مرد باشد، از طرف حاكم شرع به اعدام محكوم مى گردد و توبه و بازگشت او به اسلام به حسب ظاهر پذيرفته نيست، يعنى نقشى در حفظ جان او نداشته حكم اعدامش از بين نمي رود؛ گرچه بين خود و خدا اگر توبه كند، خدا توبه او را قبول مى كند.
اگر مرتد فطرى زن باشد، حبس مى شود. در زندان به او سخت گيرى مى كنند تا توبه كند. اگر توبه كرد، آزاد مى شود. اگر توبه نكرد، در زندان باقى مى ماند تا بميرد.
مرتد ملّى هم اگر مرد باشد، درصورتي كه توبه كند، توبه او پذيرفته مي شود، ولي اگر توبه نكند،حكم اعدام از طرف حاكم شرع جاري مي شود. در مرتد ملي، احتياط آن است كه تا سه روز از او بخواهند كه توبه كند. اگر توبه كرد، آزاد مى شود. اگر توبه نكرد، از طرف حاكم شرع به اعدام محكوم مى گردد. حكم مرتد ملي اگر زن باشد، همان حكم مرتد فطري زن مي باشد.(2)
لازم به ذكر است كه اين حكم به صراحت در قرآن نيامده است، ولي روايات متعدد بيان گر اين حكم فقهي هستند كه برخي از اين روايات را مي توانيد در اين منابع بيابيد. (3)
به يقين در جزئيات اين قبيل احكام تفاوت هايي بين اديان توحيدي وجود دارد، اما به طور كلي ارتداد، از ديدگاه اديان ديگرهم جرم است و مجازات آن نيز مرگ است. حتي در برخي از منابع اديان موجود، حكم آن بسيار شديدتر از اسلام است. در اين جا به اختصار به ذكر دو منبع از كتاب مقدس عهد قديم و جديد بسنده مي كنيم:
اگر برادرت يا پسر مادرت يا پسر و يا دختر تو يا زن هم آغوش تو و يا رفيق تو كه مثل جان تو است، تو را اغوا نموده، بگويد كه برويم تا خدايان غيري كه تو و آباي تو ندانستيد، عبادت نماييم. او را قبول مكن و او را گوش مده و چشم تو بر او رحمت ننمايد و او را متحمل مشو و وي را پنهان مدار. البته او را به قتل رسان. اولاً دست تو به قتلش دراز شود و بعد دست تمامي قوم و او را با سنگ سنگسار نما تا بميرد؛ به سبب اين كه جوياي اين بود كه تو را از خداوند خداي تو كه تو را از زمين مصر از خانه بندگي بيرون آورد، براند تا تمامي اسرائيليان بشنوند و بترسند و بار ديگر چنين امر شنيع را در ميان ما مرتكب نشوند.». (4)
اگر كسي دانسته گناه بكند و گناهش هم اين باشد كه مسيح را كه نجات دهنده او است، رد كند، آن هم بعد از اين كه با خبر شده كه مسيح آمده است تا گناهان او را ببخشد، اين گناه با خون مسيح پاك نمي شود و ديگر راه فراري از شر چنين گناهي نيست. بلي، راه ديگري جز اين كه انتظار مجازات وحشتناكي باشد كه از خشم و غضب شديد خدا به او مي رسد، همان خشم و غضبي است كه تمام دشمنان خدا را مي سوزاند و هلاك مي كند. كسي كه قوانين موسي را مي شكست، اگر دو يا سه نفر به گناه او شهادت مي دادند، آن شخص. جا به جا كشته مي شد. حالا فكر مي كنيد چه مجازات وحشتناك تري در انتظار كساني است كه فرزند خدا را زير پا لگدمال كرده اند و خون او را كه براي رفع گناهان شان ريخته شد، دست كم گرفته و ناپاك به حساب آورده اند، و روح پاك خدا كه درهاي رحمت خدا را به روي عزيزان خدا باز مي كند، بد گفته و بي حرمتي كرده اند؟!»(5)
از اين دو قسمت از عهد قديم و عهد جديد، به دست مي آيد كه حكم ارتداد در دين يهود و مسيح مانند اسلام، مرگ است.
پي نوشت ها:
1. امام خميني، تحرير الوسيله، ج2، كتاب المواريث، في موانع الارث، م10، ص 366 و احكام مرتد، م1، ص494.
2. همان و نيز محمدي، ابوالحسن، حقوق كيفري اسلام، ترجمه حدود وتعزيرات وقصاص وديات از كتاب شرايع ومسالك، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1374، ص 157.
3. شيخ كليني، فروع كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران 1388 ق، ج 7، ص 257 - شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، نشر جامعه مدرسين قم، ج 3، ص 150.
4. سفر تورية مثني، فصل 13، (مشتمل بر آيه)، كتاب المقدس، ترجمه وليم گلن، دار السلطنه لندن، 56ميلادي.
5. نامه اي به مسيحيان يهودي نژاد عبرانيان، بند 10، جمله 26-32. (انجيل عيسي مسيح، ترجمه تفسيري عهد جديد، سازمان ترجمه تفسيري كتاب مقدس، تهران، 1357،ص 305-306).


بسمه تعالی

دراین مبحث سعی نموده ایم تا سیمای زن را در ادیان مختلف اجمالا مورد بررسی قرار دهیم تا شاید زمینه ای را جهت تحقیقات بیشتر فراهم آورد:

زن از دیدگاه مسیحیت: در این شریعت آسمانی و الهی که از دستبرد تحریفگران کلام خدا مصون نمانده است وبر اساس روایت دیرینه، بر اصالت گناه استوار است. گناه از زن آغاز شد و او مسئول گناه بشرمعرفی گردیده است.

 -        پولس مقدس نخستین پیشوای مسیحیت دراین باره می گوید: آدم فریب نخورد، بلکه از ناحیه زن فریب خورد. بگذارید زن با همه مشقتهایی که دارد ، سکوت را بیاموزد.من نمی توانم این را تحمل کنم که شاهد باشم زنی درس بخواند و بر شوهر خویش تسلط یابد.

-         ترتولین مقدس نیز می گوید: شما زنها هریک حوایید. مجازات خدا بر شما تاکنون ادامه دارد. شما زنها دروازه های شیطان هستید. شما از درخت ممنوعه میوه چیدید و قانون الهی را شکستید. مرگ پسر خدا به واسطه شما است.

دراین حرام نه تنها زن عامل نافرمانی و گناه است بلکه به نوشته (وستر مارک) در شورای مار یک نفر کشیش عالی مقام اظهار داشت : " زن متعلق به نوع بشر نیست ."

همچنین کلیسای ارتدوکس یونانی در اواخر قرن 17 میلادی، منکر وجود روح برای زن شده و موجودیتی برای او قائل نمی شود.

سیمای زن در آیین یهود:دراین آئین الهی ، زن جاودانه عنصری پلید، مظهر عصیان، تجلیگاه گناه و مورد لعن بوده است. اعتقاداتشان مبتنی بر آغاز گناه از ناحیه زن است.از این رو زن همیشه مایه فساد و طغیان قلمداد می شود و اینگونه می پندارند که : " ما به وسیله زن است که می میریم ."

در جامعه یهود، زن سرچشمه شرارتهای مرد معرفی و کاملا بی ارزش شناخته شده و هر نوع اهانتی بر او روا داشته می شود.

آئین بودا:دراین مسلک زن اگر چه موجودی است با ظاهر فرشتگان ، اما در حفرات عمیق قلبش روح شیطانی نهفته و دام گسترده و خطرناک شیطان است . ازاینرو تا مدتی هیچ زنی را به کیش خود نمی پذیرفتند و اظهار می داشتند: " خدایا ما را از شر شیطان و نفس لئیم و زن، حفظ کن. " شعار آنان این بود که: " نجات، در مصاحبت با زن تحصیل نمی شود."

مکتب اسلام:این شریعت جاوید الهی که به عنوان برترین و کامل ترین دین معرفی شده است نسبت به زن ، عالی ترین دیدگاه را دارا است . اسلام مکتبی است که قائل به تساوی حقوق زن و مرد، استقلال، حق مالکیت و سرشت انسانی و غیره برای زن شده و بلکه نخستین منادی بزرگ آزادی زن است.

اسلام آفرینش زن را از نشانه های خدای سبحان معرفی می کند به پیامبر گرامی اسلام دختری عطا می کند که او را  کوثر می نامد. در اسلام هر کجا مردان بزرگ ستایش می شوند ، نام زنی بزرگ و شایسته نیز در کنارش یاد آور شده است .اسلام در همه جا ن قهرمان را می ستاید.

در این آیین الهی که برترینِ دین است ، تفاوت بین مرد و زن تنها در ویژگیهای طبیعی ایشان مقرر شده وملاک برتری انسانها تقوا بیان شده است  .

 . " اِنَّ اَکْرَمَکُم عِنْدَ الله اَتْقکُمْ ".

منابع:انجیل لوقا ، فصل 7 ، آیات 32-7 .

روایت سفرلاویان - باب 5 - آیات 19 به بعد.

مقداری برگرفته از کتاب زن از دیدگاه ادیان از دکتر احمد علی افتخاری .


به نام حق


برای بسیاری این پرسش مطرح است که رابطه ایران با 2 مذهب اسلام و زرتشت چگونه است. آن فرهنگ اصیل ایرانی که مایه مباهات ما و دوستداران این مرز و بوم است آیا متاثر از دین اسلام است یا زرتشت؟ زبان شیرین فارسی و شیوه تکلم مردم ایران، مدیون کدامیک از این دو فرهنگ است؟ این موضوع را از دیدگاه شهید سیدمرتضی آوینی در مقاله رستاخیز جسم و رستاخیز جان» که در بخش پایانی دربردارنده گزیده ای از سخنان استاد شهید مرتضی مطهری در این باره نیز است، به بحث می نشینیم.

پیش از هر چیز مخاطب گرامی را دعوت می کنیم به مطالعه مستقل و جداگانه مقاله ارزشمند و مفید شهید سید مرتضی آوینی که در کتاب رستاخیز جان» از مجموعه آثار شهید آوینی توسط انتشارات ساقی به چاپ رسیده است. رستاخیز جسم و رستاخیز جان اختصاص به موضوع رابطه فرهنگ ایرانی با اسلام و زرتشت دارد و عمده آنچه ما در اینجا مطرح می کنیم تکرار تاملات شهید آوینی و افزوده هایی نه در تایید که نیازی به تایید ما ندارد بلکه در توصیف و معرفی آن اندیشه ها بسته به بضاعت نگارنده است.

مقاله مذکور با گزارش یا بهتر است بگوییم شرح حالی که بهترین پیش درآمد ممکن برای نوشته ای در انتقاد به زرتشت گرایی ناآگاهانه ایران دوستان است، آغاز می شود. شهید آوینی از ملاقاتش با گزارشگر تاجیک هفته نامه ادبیات و هنر» می گوید که گفته بوده: فردوسی رمز آزادی است.» همین نقل قول، آغاز بحث مقاله مذکور درباره فرهنگ ایرانی است و سخن در این باب که چرا باید ایران را با دین زرتشتی و حکومت شاهنشاهی ملازم گرفت؟» شهید سیدمرتضی در وصف این خبرنگار و رابطه ای که بینشان شکل گرفته می نویسد: عالم پور چهره ای بسیار مهربان و صادق داشت، مثل کسی که هرگز دروغ نگفته باشد. ریش هایش را رها کرده بود تا آنجا که می خواهند رشد کنند. موهای سرش هم بلند بود. لب هایی کوچک و جمع و جور و همیشه خندان داشت. کلاهی پشمی و بسیار بزرگ از آن کلاه ها که همه مردان در تاجیکستان بر سر دارند بر سر داشت و کراواتی سرخ گلدار هم بسته بود. آنقدر با صداقت گفته بود که فردوسی رمز آزادی است که نتوانسته بودم مخالفت کنم و گذاشتم سکوت و لبخند شرم آگین مرا به معنای موافقت بگیرد.»

گفتیم بهترین پیش درآمد، چون مهم است این که بحث و جدل معنایی و مفهومی را با جدال بیرونی اشتباه نگیریم. شهید مهربان ما اگرچه مقاله ای سراسر در مخالفت با تلقی مردم آن زمان تاجیکستان از فرهنگ ایرانی می نویسد، اما به معنای آن نیست که تحت تاثیر صفای آن خبرنگار دوست داشتنی قرار نگیرد و در مقابلش لبخند شرم آگینی از روی احترام بر لب نیاورد.

نگارنده بحث را با این پرسش آغاز می کند: حکیم ابوالقاسم فردوسی چگونه می تواند رمز آزادی باشد؟ او تنها به آن اعتبار که زبان فارسی و اسطوره های ایرانی را از گزند تطاول ایام محفوظ داشته رمز آزادی است، اما زبان فارسی کمال خویش را در قرن های بعد و در اشعار بزرگان بی بدیلی چون حافظ شیراز یافته است و از سوی دیگر، آیا به راستی شاهنامه فردوسی، ما را از دیگر ماثورات فرهنگیمان بی نیاز می کند؟.(1)

و سپس پاسخ می دهد: در عظمت سزاوار تقدیس شاهنامه تردیدی نیست، اما سخنی چنین مبالغه آمیز در حق فردوسی معلوم می دارد که صاحب سخن، بی خبر از تاریخ ایران، فریب همان دروغی را خورده که مرد اهل تتبعی چون مجتبی مینوی را نیز فریفته است. مجتبی مینوی در کتابی به نام فردوسی و شعر او» می نویسد: فردوسی از برای این فارسی کتاب بزرگی ساخت که آن را از برای ایران می توان هم رتبه قرآن دانست از برای عرب.(2)

خود او در همین کتاب درباره زبان فارسی نوشته است: اگرچه خود آن فارسی هم همیشه به یک شکل نمانده: فرس قدیم، اوستایی، پهلوی اشکانی، پارسی ساسانی، فارسی جدید با تاریخ هزار و دویست ساله آن که تحولات گوناگون به خود دیده است.»

مسلمانی دین اعراب و اسلام دین عرب زبان ها نیست؛ همچنین زبان فارسی نیز منحصر در فرس قدیم، اوستایی، پهلوی اشکانی و پارسی ساسانی نیست. به قلم سید شهید: اسلام حقیقتی است فراتر از آن که متعلق به یک زبان یا یک قوم باشد و حساب اقوام را نیز باید از حساب ادیان جدا کرد. چرا باید ایران را با دین زرتشتی و حکومت شاهنشاهی ملازم گرفت؟ زبان فعلی ما تربیت یافته دامان عرفان است و همه شیرینی و زیباییش مولود همین پیوند تاریخی است. سیر تکامل زبان فارسی کنونی در اشعاری که از قرن سوم (دوران صفاریان) تا قرن هشتم (شعرای سبک عراقی) سروده اند، قابل تعقیب است.

فارسی تاجیک ها بیشتر فارسی اهل مشرق است: سیستان و خراسان و ماوراءالنهر. تفکر روشنفکران تاجیکستان نیز از لحاظ تاریخی بیشتر متمایل به قرن پنجم است. آنها شاهان را مذموم نمی دارند و از لحاظ تفکر عرفانی به مردم پاکستان که آنان نیز سنی حنفی هستند نزدیک ترند. حزبی نیمه مخفی نیز با نام کوروش کبیر تاسیس کرده اند که غایتش وصول به ایران بزرگ باستانی است، یعنی همان پان ایرانیسم.»

مناسبت اصلی مقاله رستاخیز جسم و رستاخیز جان، عید نوروز است و از اینجا بحث به این آیین باستانی ایرانی می رسد: نوروز عیدی ایرانی است نه زرتشتی. جشن های مذهبی زرتشتیان گاهنبار نام دارد و عید نوروز جمشیدی درست پس از ششمین و آخرین گاهنبار قرار گرفته است. در عید نوروز زرتشتیان نیز سفره می اندازند، اما رسم هفت سین فقط مختص به ایرانیان است و منشا آن نامعلوم. سفره عید زرتشتیان آیینه و گلاب پاش دارد، نقل سفید و ظرفی آب که در آن چند سکه انداخته اند و برگ آویشن و میوه ای چون انار یا نارنج یا سیب، یک مجمر آتش و کتاب اوستا، گلدانی پرگل، شمع هایی روشن چیده در اطراف سفره و ظرف هایی از نان، سبزی، آجیل. و خوراک های پخته. آنان روز اول عید پیش از طلوع آفتاب بر پشت بام ها آتش می افروزند و عود و صندل می سوزانند. خانه تکانی و سبز کردن حبوبات نیز از رسومی است که اختصاص به زرتشتیان ندارد. در روایتی که معلی بن خنیس از امام صادق ع نقل کرده، آمده است: نوروز، روزی است که در آن خداوند از بندگان خویش میثاق ستانده است که او را عبادت کنند و شرک نورزند. و آن نخستین روز طلوع خورشید است. عجم آن را حفظ کرده است و شما ضایعش کرده اید. و چون نوروز آید غسل کن، نظیف ترین لباس هایت را در بر کن و خود را به خوشبوترین عطرهایت معطر کن و آن روز را روزه دار. ».(3)

با این همه، فرهنگ زرتشتی مناسب ترین فرهنگی است که می توانسته پذیرنده اسلام باشد. شهید آوینی پس از بحث نوروز در این باره می نویسد: سپنتا مینو و انگره مینو ارواح پاک و ناپاک هر دو مخلوق اهورامزدا هستند که دادار یگانه است. این دو همانند فطرت الهی که انسان را به سوی نیکی می کشاند و نفس اماره که او را به بدی امر می کند دو قوه متقابلی هستند که نظم جهان و تمشیت امور بر اساس تقابل این دو برقرار گشته است و این نه تنها امری خلاف اراده ازلی اهورامزدا نیست بلکه عین مشیت اوست. اگر این تضاد و تقابل نبود جهان به وجود نمی آمد، چنانچه اگر سپیدی و سیاهی و روز و شب و خیر و شر نمی بود، خلقت عالم انجام نمی گرفت و به عبارت بهتر، آفرینش جهان ملازم با وجود این دو قوه متقابل است. لفظ اهریمن صورت تحول یافته انگره مینوست، اما سپنتا مینو همان یزدان یا اهورامزدا نیست. سپنتا مینو روحی است که در تقابل با اهریمن، موجودات را به جانب پاکی و نیکی می کشاند؛ بنابراین مبنای دین زرتشت بر ثنویت قرار ندارد.

این فرهنگ، مناسب ترین خاکی است که درخت اسلام در آن پاگرفته و ریشه دوانده است. اسلام لامکان است و همان سان که لازمان است و اگرچه از شبه جزیره عربستان سر برآورده است، اما ریشه در خاک فرهنگ بومی آن خطه ندارد. پیامبر امی است تا یقین کنند آنچه به زبان می آورد از فرهنگ مکتوب قرون و ادوار و امم گذشته نگرفته است. اسلام نخل نیست که فقط در گرمسیر بروید، طوباست که هر خاکی مستعد پرورش آن است.»

بحث دیگر آن است که آیا اسلام، ایران را تسخیر نموده یا ایرانیان به اختیار خود اسلام را از میان ادیان متفاوت و متعددی که در ایران رواج داشته (زرتشتی، مسیحی، صابئی و حتی بودایی) انتخاب کرده اند. نگارنده مقاله در اینجا به کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران» اثر استاد شهید مرتضی مطهری ارجاع می دهد: شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد که پس از شکست ایران در جنگ با سپاه اسلام، مردم ایران به اختیار خویش و بتدریج اسلام آورده اند. مردم طبرستان تا قرن سوم هجری هنوز دین اسلام را نمی شناختند و با حکومت خلفا مبارزه می کردند. مردم کرمان درتمام دوران خلافت اموی ها زرتشتی ماندند و استخری اصطخری در کتاب المسالک و الممالک» نوشته که در زمان او هنوز در فارس کثرت با زرتشتیان بوده است. مقدسی، صاحب کتاب احسن التقاسیم» اذعان دارد در آن روزگار در جشن های خاص زرتشتیان هنوز بازارها را آذین می بسته اند و در عیدهای نوروز و مهرگان دیگر مردمان شهر نیز به آنان می پیوسته اند.(4)

از این گذشته پیش از ظهور اسلام، در ایران دوران ساسانیان نیز اگرچه مزدیسنای زرتشتی که به آن بهدین می گفتند از جانب حکومت که منتسب به موبدان و متولیان آتشکده ها بود رسمیت یافت، اما نه تنها همه مردم ایران زرتشتی نبوده اند، بلکه مسیحیت از آنچنان نفوذ و اعتباری برخوردار بود که اگر اسلام در ایران پا نمی گرفت، به اعتراف همه مورخان، این مسیحیت بود که ایران را تسخیر می کرد. گذشته از زروانیان و کیومرثیان که از فرقه های زرتشتی مخالف مزدیسنا هستند، یهودیان و نصارا، مانویان و مزدکیان و بوداییان در سراسر ایران بسیار بودند تا آنجا که در بسیاری از مناطق، اکثریت با زرتشتیان نبوده است. زرتشتیان و مسیحیان و یهودیان به اختیار خویش تسلیم اسلام شدند و چه بسا از سر رغبت به سپاهیان اسلام پیوستند. .

 

پی نوشت ها:

1- رستاخیز جان، سیدمرتضی آوینی، تهران، نشر ساقی، چاپ اول: 1379، چاپ چهارم: 1386

2- فردوسی و شعر او، مجتبی مینوی، انجمن آثار ملی، تهران، 1346

3- بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، 109 ج، الوفاء، بیروت، سوم، 1403 ه. ق، ج 59، باب 22

4- خدمات متقابل اسلام و ایران، مرتضی مطهری، صدرا، تهران، بیست و چهارم، 1376

 

 


 

طبرسی و تفسیر قرآن بر پایه فرهنگ زمان 

چکیده متن

بی تردید تفسیر مجمع البیان یکی از بهترین تفاسیر قرآن؛ نه تنها در بین تفاسیر شیعی، بلکه در میان تمام تفاسیر است. گویی مرحوم علامه طبرسی مخاطب خویش را محدود به پیروان یک مذهب نمی دیده است. بررسی روش تفسیری صاحب مجمع البیان کار گسترده می طلبد و می توان این تفسیر گرانقدر را از زاویه های گوناگونی قراءت کرد و در آن به تأمل نشست. می توان با فهرست کردن مباحث کلامی مجمع البیان، نوع دغدغه های نسل عصر مرحوم طبرسی را کشف کرد و زاویه دید این مرد بزرگ و بزرگوار را در این جنبه دید. می توان آیات علمی قرآن را در این تفسیر بررسی کرد که درباره مسائل علمی کشف نشده آن عصر چگونه نظر داده است؛ مثلاً در باره حرکت کوه ها که در قرآن کریم آمده است: و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مرّ السّحاب»(نمل/88) چگونه نظریـه پردازی می کند، آیــا تحت تــأثیر دانش زمـان خویش این گونه آیات را توجیه می کند، یا بدون اینکه خود را به زحمت توجیه بیندازد، گفته قرآن را تفسیر می کند؟ مباحث ادبی، زبانی، نگاه معنی شناختی، تاریخ نزول و نزول آیات و سوره ها و… هر یک به تنهایی در این تفسیر پربار درخور تأمل است. یکی از مسائل قابل توجه در تفسیر مجمع البیان توجه نویسنده آن به فرهنگ زمان نزول است. 
فرهنگ زمان نزول
منظور از فرهنگ زمان نزول چیست و تفسیر قرآن با توجه به فرهنگ زمان نزول یعنی چه؟ در نوشته ای با عنوان فهم متن در افق تاریخی آن در این این باره به گونه ای گسترده سخن گفته ایم،1 چکیده سخن در آنجا این بود که منظور از افق تاریخی ـ فرهنگی ممکن است یکی از معانی زیر باشد: 1. توجه به زبان و ادب عربی در زمان نزول. 2. توجه به تحول معنایی واژه ها. 3. توجه به شأن نزول و تاریخ بیان مطلب. 4. توجه به ناظر بودن قرآن به فرهنگ زمان نزول. اگر چه برخی از کسانی که فهم یا تفسیر متن در افق تاریخی را مطرح کرده اند ممکن است معنای دیگری را در نظر داشته باشند که مورد نظر ما نبوده و برای ما پذیرفتنی نمی باشد. آنها می گویند قرآن یک پدیده فرهنگی است، بنابراین به ناگزیر از فرهنگ زمان نزول اثر پذیرفته است، و این گونه وجود برخی از عناصر فرهنگی زمان نزول را تفسیر می کنند. در نوشته یادشده این اتهام پاسخ داده شده است. اکنون برخی از نمونه های توجه مجمع البیان به فرهنگ زمان نزول را مرور می کنیم.
زبان و ادب عرب جاهلی
قرآن به زبان عربی نازل شده است، بنابراین برای فهم آن شناخت زبان ادب عربی لازم است. شناخت دقیق زبان اگر چه به یک جنبه محدود نمی شود، اما نخستین گام دراین راه، شناخت نحو یا دستور زبان است. از ابتدایی ترین درجات فهم یک جمله تا درجات عالی تر آن نیاز به شناخت دستور زبان همچنان احساس می شود. در فراگیری یک زبان، فراگیری واژه های بیشتر مهم نیست، مهم فراگرفتن دستور آن زبان است. کسی که واژه های کمتری می داند اما دستور زبان را فرا گرفته می تواند به کمک یک کتاب لغت، یک متن ساده را بخواند، اما کسی که معنای هزاران واژه را می داند، ولی با دستور زبان آشنایی ندارد نخواهد توانست به آن زبان سخنی بگوید، یا چیزی بنویسد(منظور دانستن نظری دستور زبان نیست، بلکه توانایی عملی ساختن جمله و به کاربردن آن است.) از سوی دیگر راه شناخت در دستور زبان این است که جمله هایی که اهل زبان به کار می برند، مطالعه شود، بر اساس کاربرد جمله ها در نزد اهل زبان قواعد دستور زبان کشف شود، این قواعد اختراعی پر ازاستثنا نیست که دستور زبان را می سازد، بلکه کاربرد اهل زبان است که درستی یا نادرستی جمله را تعیین می کند. به همین سبب است که امروزه زبان شناسان در پی تدوین دستور زبان توصیفی هستند تا آن را جایگزین دستور زبان تجویزی کنند.
دستور زبان تجویزی و دستور زبان توصیفی
دستور زبان در گذشته بیشتر به صورت تجویزی نوشته می شد، اما اکنون زبان شناسان بر آنند که وم برتری های روش توصیفی را مطرح کنند تا این روش حکمفرما گردد. نویسندگان دستورهای تجویزی دستور می دهند که مردم باید چگونه حرف بزنند، به آن نمی پردازند که ساختمان زبان را توصیف کنند، بلکه به امر و نهی می پردازند. بعضی اَشکال دستوری را تجویز و بعضی را تقبیح می کنند. به همین دلیل ما آنها را تجویزی می نامیم. در بیشتر دستور زبان ها، خود دستور زبان را راهنمای درست سخن گفتن و درست نوشتن تعریف کرده اند، البته مقصود از درست» آن چیزی است که نویسنده دستور زبان درست» تصور می کند».2 اما در برابر این روش، روش توصیفی قرار دارد. در روش توصیفی تکیه دستور نویس بر شناخت کاربرد جمله ها و تعبیرها در عرف اهل زبان است؛ درست آن چیزی است که اهل زبان آن را به کار ببرند. مقصود از ذکر کلمه توصیف» در عنوان، تصریح این نکته است که ما تنها به بیان چگونگی آن گونه زبان فارسی که انتخاب کرده ایم می پردازیم، و از این پا را فراتر نمی گذاریم. یعنی هیچ نوع داوری خوب یا بد، درست یا غلط درباره الگوهای زبان که توصیف کرده ایم نخواهیم کرد. در این توصیف به این اکتفا می کنیم که نشان دهیم گویندگان زبان، این گونه خاص زبان را چگونه به کار می برند، و به هیچ وجه امر و نهی نخواهیم کرد که مردم فلان واژه یا الگوی دستوری را به کار ببرند یا نه. دستوری که در اینجا بحث می شود، یک دستور توصیفی است نه تجویزی در توصیف ساختمان زبان، به امر و نهی و تجویز پرداخته می شود و نه به طرح ریزی زبان، بلکه هدف توصیف واقعیت است؛ آن چنان که هست.»3 البته اهل زبان این حق را هم دارند که افزون بر استفاده ارتباطی معمولی، زبان را در خدمت ادبیات قرار دهند و با آگاهی گاه نُرم های زبانی را نادیده بگیرند، و به اصطلاح هنجارشکنی کنند. شاید این مسأله در گذشته به این صورت بیان می شده که: در شعر چیزهایی جایز است که در نثر جایز نیست. در بین شاعران امروز نیز هنجارشکنی اگر آگاهانه باشد، نه تنها پذیرفته است، بلکه از عناصر مهم شعر امروز به حساب می آید. اما ممکن است کاری دیروز هنجارشکنی در زبان به حساب می آمده، اما به تدریج مورد تقلید قرار گرفته و امروز به هنجاری جدید در زبان تبدیل شده باشد. بنابراین اگر بخواهیم به توصیف ساختمان دستوری زبان یا نوع و انواع خاصی از جمله ها درکاربرد اهل زبان بپردازیم و مقصود ما نشان دادن کاربرد زبان در یک متن خاص باشد، باید به افق تاریخی متن توجه داشته باشیم، و استشهادهای ما به کاربردهای اهل زبان در افق فرهنگی ـ تاریخی متن باشد. به طور مثال برای بررسی ساختمان دستوری جمله های قرآنی استشهاد به متون عربی بعد از قرن اول هرگز درست نیست، بلکه باید به متون عربی مقارن ظهور اسلام و پیش از آن استشهاد شود. مرحوم طبرسی به این نکته توجه داشته است، به جای تکیه بر دستور تجویزی و نظر نحویان، به کاربرد اهل زبان بیشتر توجه دارد و بدان استشهاد می کند؛ به طور نمونه یکی از موارد استشهاد مرحوم طبرسی، در مورد حذف کلمه، ذیل آیه 83 سوره بقره است: و إذ أخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون إلاّ الله و بالوالدین إحساناً و… » ایشان معتقد است که قبل از لاتعبدون ، أن بوده که حذف شده است، یعنی صورت اصلی جمله این گونه بوده است: بألاّتعبدوا، (بـ ـ ان ـ لاتعبدوا) و نون فعل مضارع برای به دلیل وجود عامل نصب حذف شده بود، اما وقتی که أن حذف شد، نون مضارع برگشت و فعل مضارع مرفوع شد، و به صورت لاتعبدون درآمد. برای حذف أن از سرفعل مضارع او به این شعر تمسک می کند: ألا أیها ااجری احضر الوغی * * * و أن أشهد اللذات هل أنت مخلدی مقصود مرحوم طبرسی استشهاد به فعل مضارع احضر است که ان»از آن حذف شده است، این یکی از حالتهای کاربرد فعل در جمله است که مرحوم طبرسی به فرهنگ زمان نزول بر آن استشهاد کرده است.4 به همین یک مورد در این زمینه بسنده می کنیم، زیرا اگر چه این موارد همان گونه که گفته شد مهم است، اما مقصود ما جنبه های دیگر فرهنگ است. مرحوم طبرسی در موارد فراوانی بر وجه صرفی بودن فعلها نیز به اشعار عرب جاهلی استشهاد می کند، که می توان نمونه های آن را در سراسر تفسیر مشاهده کرد.
فرهنگ عرب جاهلی
جنبه های دیگر فرهنگ زمان نزول که مورد استشهاد مرحوم طبرسی در تفسیر قرار گرفته عبارت است از باورها، سنتها، دلمشغولی ها و یا خرافات موجود در میان عرب جاهلی. شناخت باورهای عرب جاهلی که مخاطبان اولیه قرآن هستند، در فهم و تفسیر قرآن بسیار مؤثر است. اگر ندانیم که آنان چه باورهایی داشته اند، گاه به کلی از فهم قرآن ناتوان خواهیم ماند. در مواردی نیز تعبیراتی در قرآن کریم وجود دارد که به سنتها و شعائر موجود در بین عرب جاهلی اشاره دارد. گاه معارفی از قرآن کریم به چیزهایی اشاره دارد که برای عرب آن روز مطبوع و مقبول بوده و جزء آرزوهای آنها به حساب می آمده است. اینک به چند مورد ازاین دست اشاره می کنیم.
٭ رحمان
برخی می پندارند که واژه رحمان برای عرب جاهلی شناخته شده نبوده است، این عقیده را مرحوم طبرسی به تغلب نسبت داده و ردّ می کند، اگر چه تغلب این باور را از این آیه گرفته است که می گوید: قالوا و ما الرحمن» فرقان/60 زیرا در این آیه پرسش انکارگرانه وجود دارد که می رساند عرب جاهلی با این واژه آشنا نبوده اند. اما مرحوم طبرسی می گوید این واژه در شعر عرب موجود بوده، پس نمی توانسته برای عرب آن روز ناآشنا بوده باشد. او به این شعر شنفری استشهاد می کند: ألاضربت تلک الفتاة هجینها * * * ألا قضب الرحمن ربی یمینها وجود واژه رحمن در شعر این شاعر معروف عرب را دلیل آشنایی عرب زمان نزول با صفت رحمن دانسته است.5
٭ خالق بودن الله»
در قرآن کریم به صراحت اعلام شده که عرب به آفریدگاری الله معتقد بود. این مسأله در سوره عنکبوت این گونه بیان شده است: و لئن سألتهم من خلق الله السموات و الأرض و سخّر الشمس و القمر لیقولنّ الله فأنّی یؤف» عنکبوت/61 اگر از ایشان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را رام کرد، حتما خواهند گفت: الله، پس چگونه از حق بازگردانیده می شوند؟ چرا عرب جاهلی بت پرست به یک خالق معتقد بودند؟ چه نیاز اعتقادی آنان را ناگزیر می کرد که به یک آفریدگار بزرگ معتقد باشند؟ مرحوم طبرسی این نیاز را این گونه تبیین می کند: زیرا آنان به پدیداری جهان و زندگی نخستین باور داشتند.6 شاید آنان به این حقیقت معترف بوده اند که بتها نمی توانند جهان را آفریده باشند. آنان عبادت بتان را سبب نزدیکی به خدا می دانستند. از سویی معترف و معتقد بودند که جهان حادث است و ازلی نیست، پس باید کسی آن را آفریده باشد که توانایی آفریدن داشته باشد، و او خداست. همین باور به حدوث جهان بود که آنان را ناگزیر کرده بود که به آفریدگار همه هستی معترف باشند، اما با این حال شرک می ورزیدند.
٭ نسیئ
در قرآن کریم از سنت نسیئ به شدت نکوهش شده است، تا جایی که نسیئ، برابر با کفر دانسته شده است: إنّما النسیئ زیادة فی الکفر یضلّ به الذین کفروا یحلّونه عاماً و یحرّمونه عاماً لیواطئوا عدّة ما حرّم الله فیحلّوا ما حرّم الله» توبه/37 جز این نیست که نسیئ فزونی در کفر است که کافران به وسیله آن گمراه می شوند، آن را یک سال حلال می شمارند، و یک سال آن را حرام می سازند، تا عدد آن را با آنچه خدا حرام کرده است برابر بسازند، و در نتیجه حرام خدا را حلال سازند. نسیئ چیست، و چگونه با پس و پیش کردن، حرام خدا را حلال می کردند. اگر ندانیم که این واژه به چه سنتی اشاره دارد، فهم زشتی آن برای ما ناممکن خواهد بود. مرحوم طبرسی این سنت جاهلی را این گونه توضیح می دهد: نسیئ یعنی به تأخیر انداختن ماه های حرام از ترتیبی که خدای تعالی برای آن ذکر کرده است. عرب به پیروی از ملت ابراهیم(ع) چهار ماه را حرام می دانستند. اما آنان مردمانی جنگجو و غارت گر بودند، برای آنان دشوار بود که سه ماه پی درپی آرام باشند و نجنگند، به همین سبب تحریم ماه محرم را به ماه صفر تأخیر می انداختند. یعنی ماه صفر را حرام قرار می دادند، و ماه محرم را حلال. مدتی را این گونه به سر می برند، تا اینکه دوباره محرم را حرام قرار می دادند و صفر را حلال. برنامه تغییر ماه های حرام و رسم نسیئ فقط در ماه ذی حجه قابل اعلام بود. کسی که این برنامه را اعلام می کرد، مردی بود از بنی کنانه به نام نعیم بن ثعلبه، او رئیس موسم حج بود و این گونه سخن می گفت: من کسی هستم که بر من عیب نگیرند و ناامید نمی شوم، حکم من ردّ نمی شود. همه می گفتند درست است. سپس از او می خواستند که حرمت ماه محرم را به صفر تأخیر بیاندازد. اونیز این برنامه را اعلام می کرد. همزمان با ظهور اسلام، کسی که برنامه نسیئ را انجام می داد جنادة بن عوف بن امیة کنانی بود. ابن عباس می گوید اولین کسی که این رسم را بنا کرد عمرو بن لحی بن قمعة بن خندف بود. اما ابومسلم بن اسلم می گوید آن که این رسم را گذاشت مردی از بنی کنانه به نام قمس بود، او می گفت من محرم را امسال به تأخیر انداختم، هر دو ماه صفر خواهد بود، درعوض آن سال دیگر هر دوماه محرم است… شاعری از این قبیله گفته است: وما ناسئ الشهر القمس. وکمیت سروده است: و نحن الناسؤون علی معدّ * * * شهور الحل نجعلها حراماً7 اسلام آمد و با این آیین زشت به سختی مبارزه کرد و دوباره همان سنت ابراهیمی را احیا کرد. پیامبر(ص) در سال پیش ازحجةالوداع، در خطبه ای فرمود: بدانید که زمان بر همان شکلی که خداوند آسمانها و زمین را آفرید می چرخد، سال دوازده ماه است؛ چهار ماه حرام است، سه ماه از آنها پشت سر هم است، ذی قعده، ذی حجه و محرم، یک ماه رجب است که ما بین جمادی و شعبان است. منظور حضرت این بود که ماه های حرام به حال اول خویش برگشته است،… و آیین زشت نسیئ باطل شده است.»8 حج سنت ابراهیمی است، و اوست که اعلامیه حج را صادر کرد. این سنت در بین عرب همچنان باقی بود، اما این سنت نیز به مانند همه شعائر به جا مانده از پیامبران در میان عرب جاهلی، دچار تغییرات و بدعتهایی شده بود که به برخی از آنها در قرآن اشاره شده است. یکی از آن تغییرات مربوط به همین نسیئ بود، آنان ایام حج را نیز تغییر می دادند، یک سال در ذی قعده حج را انجام می دادند، و یک سال در ذی حجه. پیامبر(ص) پس از سالی که نسیئ را نهی فرمود، حج را در ذی حجه گزارد، و از آن پس حج به ذی حجه برگشت.9
٭ قریش و حجّ
یکی ازموارد مهم در سنت ابراهیم حج، کج روی قریش بود. قریش و هم پیمانان ایشان، حمس، برخی از شعایر حجّ را متفاوت با دیگران انجام می دادند. قرآن به آنان دستور داد که بدعت خویش را کنار بگذارند ومانند سایر مردم عمل کنند: ثمّ أفیضوا من حیث أفاض النّاس و استغفروا الله إنّ الله غفور رحیم» بقره/199 سپس ازهمان جا که مردم کوچ می کنند کوچ کنید، و از خداوند آمرزش بطلبید. که خدا آمرزنده مهربان است. لحن آیه برای مخاطبان آن روز ابهامی نداشت، اما برای مفسر و خواننده امروز این فرمان الهی مقصود آیه در هاله ای از ابهام قرار دارد. از این آیه بر می آید که مردم شعائر حج را درست انجام می دهند، اما با این حال کسانی هستند که این سنت ابراهیمی را نادرست اجرا می کنند، این کج روان چه کسانی بودند و کج روی ایشان در چه چیزی بود؟ مسیر درستی که مردم در آن حرکت می کردند کدام بود؟ اینها پرسشهایی هستند که تنها با توجه به افق فرهنگی و تاریخی زمان نزول قابل تفسیر و فهم است. مرحوم طبرسی با توجه به همان افق این پرسشها را پاسخ داده است. این مورد فراتراز بیان شأن نزول است. در تفسیر این آیه دو قول است: نخست اینکه مراد از کوچ، کوچ از عرفات است. مخاطب آیه نیز قریش و هم پیمان آن، یعنی حمس است، زیرا آنان همراه مردم در عرفات وقوف نمی کردند، و کوچ هم از آن جا نمی کردند. آنان می گفتند ما اهل حرم هستیم، بنابراین از حرم بیرون نمی آییم. و به همین دلیل در مزدلفه وقوف می کردند، از همان جا نیز کوچ می کردند. خداوند به آنان دستور داد که در عرفات وقوف داشته باشند، و از همان جا به سوی منی کوچ کنند؛ درست مانند سایر مردم. مراد از ناس نیز در این آیه، سایر عرب هستند. این نظریه از ابن عباس، عایشه، عطا، مجاهد، حسن و قتاده نقل شده است. از امام باقر(ع) نیز این مضمون روایت شده است. نظر دوم این است که مراد ازکوچ، کوچ از مزدلفه به منی است. این نظر جبایی است».10 البته قول دوم هم دلایل خود را دارد، اما در مقصود ما فرقی بین این دو نظر نیست، مهم این است کج روی قریش و تصحیح آن شناخته شود. مهم این نیست که منظور کوچ از عرفات باشد یا مزدلفه، مهم این است که قریش همراه مردم نمی رفتند، و این دستوری تأییدی است بر درستی روشی که عموم مردم انجام می دادند.
٭ ربا
یکی دیگر ازموارد مربوط به فرهنگ جاهلی عقیده و عمل آنها در باره ربا است. از بررسی وضعیت فرهنگی آنان آن گونه که مرحوم طبرسی ترسیم کرده، این گونه به دست می آید که آنان برای ربا زشتی نمی دیده اند. ایشان در ذیل آیه 275 سوره بقره نوشته است: قالوا إنّما البیع مثل الربا؛ یعنی آنان معتقد بودند که معامله ای که در آن ربا هست مانند معامله ای است که در آن ربا نیست. ابن عباس می گوید، هنگامی که کسی از آنان از بدهکاری که وقت پرداخت قرضش فرا رسیده بود طلب خود را می خواست، بدهکار می گفت به من وقت بده؛ درعوض من به مبلغ می افزایم. با هم توافق می کردند و بر همان مبنا عمل می کردند. وقتی به ایشان گفته می شد این ربا است، می گفتند این دو مانند هم است، مقصودشان زیادی قیمت در خرید و فروش و زیادی در مبلغ در ربا بود. در اینجا خداوند آنان را نکوهش کرد… اهل جاهلیت با تأخیر پرداخت دَین برای آن ربا قرار می دادند که تردیدی در حرمت آن از دیدگاه قرآن وجود ندارد.»11
پی نوشت ها:
________________________________________
1. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 22 ـ 21. 2. محمدرضا باطنی، توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی، تهران، امیرکبیر، 1364،16. 3. همان،12. 4. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، دارالمعرفة، 2ـ1/297. 5. همان، 2ـ1/92. 6. همان، 8ـ7/457. 7. همان، 6ـ5/ 45. 8. همان، 6ـ5/ 46. 9. همان. 10. همان، 2ـ1/ 526. 11. همان، 2ـ1/ 670 ـ 671.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دروغممنوع شهر بازی های دیجیتال